تعداد بازدید 1398
|
نویسنده |
پیام |
maryam_2020

ارسالها : 17
عضویت: 22 /2 /1394
محل زندگی: تهران
سن: 19
تشکر شده : 7
|
داستان مرد عاشق
زن وشوهر جوونی سوار بر موتور سیکلت در دل شب می راندند......... اونا از صمبم قلب یکدیگرو دوست داشتند.......... زن:یواش تر برو من میترسم! مرد:نه اینجوری خیلی بهتره! زن:خواهش میکنم.من خیتی میترسم! مرد:خوب.اما اول باید بگی دوست دارم...... زن:دوست دارم.حالا میشه یواشتر برونی..... مرد:منو محکم بگیر...... زن:خوب حالامیشه یواش برونی؟ مرد:باشه. به شرط این که کلاه کاست منو برداری وروی سرت بذاری.آخه نمیتونم راحت برونم.اذیتم میکنه. . . .. . روز بعد روزنامه ها نوشتند: برخورد1موتور سیکلت با ساختمونی حادثه افرید. . . . در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد.یکی از دو سر نشین زنده مونده ودیگری درگذشت..... مرد از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. بس بدون این که زن را مطلع کندبا ترفند کلاه کاست خود را بر سر او گذاشت و.خواست برای اخرین بار دوست دارم رو از زبون او بشنود وخودش رفت تا او زنده بماند....... 
|
|
سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 - 13:29 |
|
تشکر شده: |
|
|
تشکر شده: |
1 کاربر از maryam_2020 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند:
millad1369 & |
|
khatere93

ارسالها : 3
عضویت: 25 /7 /1394
محل زندگی: تهران
سن: 19
شناسه یاهو: khatere1393
|
پاسخ : 1 RE داستان مرد عاشق
|
|
شنبه 25 مهر 1394 - 14:26 |
|
millad1369

ارسالها : 3
عضویت: 4 /11 /1394
تشکرها : 6
تشکر شده : 1
|
پاسخ : 2 RE داستان مرد عاشق
خیلیییییی زیبا وعالی سپاس
|
|
یکشنبه 04 بهمن 1394 - 16:37 |
|
برای ارسال پاسخ ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.