داستان غمگین دوتا دوست
قصه مون از اونجاشروع شدکه:
دوتادستشومشت کرد وگفت:
اگه گفتی گل کدومه،نمیرم
ناراحت شدم وکمی فکرکردم و
محکم زدم روی دست چپش وگفتم:گله...
دستشو بازکرد اماپوچ بود...
اشکم سرازیرشد...
حواسش نبودوقتی داشت بادست راستش اشکشو پاک میکرد،فهمیدم
فهمیدم که هردودستش پوچ بوده...
نتیجه اخلاقی:(آنکه بخواهدبرود،به هربهانه که باشدآخرمی رود