loading...
سایت عاشقانه رویای تلخ
آخرین ارسال های انجمن
m.r.arash بازدید : 331 دوشنبه 16 تیر 1393 نظرات (0)

 

زبان بدن,تقویت زبان بدن,هوش‌گفتاری

یک مغز با نبوغ بالای گفتاری و یک قلم قدرتمند، برنده‌تر از تیغ شمشیر هستند. هوش‌گفتاری همان نبوغ کلام است و منظور از آن، توانایی شعبده‌بازی با حروف و واژگان است. بنابراین ضریب هوش‌گفتاری افراد با گستره دایره لغات ایشان اندازه‌گیری می‌شود.


بری مک‌کیگان از جمله مشت‌زنان جوان بود که در مدتی کوتاه نگاههای بسیاری را به خود جلب‌کرد. بسیاری از مردم، قدرت افسونگر مک‌کیگان در هوش‌گفتاری، را دلیل این توجه می‌دانند. او خود می‌گوید که در زمانی که به مشت‌زنی در داخل رینگ بوکس می‌پرداخته هرگز فکر نمی‌کرده که دانش بهره‌‌گیری از کلمات تا این اندازه مهم باشد، چرا  که چابکی جسم و ذهن در ورزش، برنده را مشخص می‌کند. اما مک‌کیگان پس از بازنشستگی از بوکس به حرفه گزارشگری رویدادهای مشت‌زنی علاقمند می‌شود و در قالب یک گزارشگر ورزشی به تلویزیون می‌پیوندد. او در همین بین متوجه اهمیت برخورداری از دایره وسیعی از واژگان در هیجان‌انگیزکردن گزارشات می‌شود. مک‌کیگان مدتهاست که به کمک تکنیکهای افراد نام‌آوری نظیر تونی بازان؛ اقدام به گسترش قدرت محاوره خود کرده است. مک‌کیگان تبدیل‌شدن به یک جنگجوی همه ‌فن حریف واژگان را برای همه شدنی می‌داند.

یک مغز با نبوغ بالای گفتاری و یک قلم قدرتمند، برنده‌تر از تیغ شمشیر هستند. هوش‌گفتاری همان نبوغ کلام است و منظور از آن، توانایی شعبده‌بازی با حروف و واژگان است. بنابراین ضریب هوش‌گفتاری افراد با گستره دایره لغات ایشان اندازه‌گیری می‌شود.

آن‌گونه که روان‌شناسان عصر حاضر اثبات کرده‌اند، ارتباطی مستقیم میان شیوه بکارگیری کلمات و گستره‌ی دایره واژگان افراد، با موفقیت آنها وجود دارد. لذا کلمات نقشی تعیین‌کننده در توفیق اجتماعی افراد ایفا می‌کنند.

افراد دارای هوش‌گفتاری بالا، تخیلی آشوبگر و سرشار از ایده دارند. ضمن آنکه نیازهای مغز خود را می‌شناسند و قادرند تا با گسترش مستمر دایره لغات خویش از جسم خود نیز در جهت برقراری ارتباطات مؤثر استفاده کنند. این افراد، قدرت کلام بالایی در درک مطالب داشته و با قدرت و شیوایی بیان خود، ذهن و قلب مخاطبانشان را افسون می‌کنند. افزون بر این، آنکه در زندگی حرفه‌ای نیز، هر شغلی واژگان و اصطلاحات مختص به خود را دارا است. بنابراین نوابغ سخن، در حرفه خود نیز موفق‌ترند. راهکارهای بسیاری برای افزایش هوش‌گفتاری وجود دارد. حل جدول واژگان و معماها و نیز مشارکت در بازی‌های ذهنی،گوش‌دادن و یادگرفتن واژگان غیرمعمول و جدید در مکالمات روزمره و نیز تبدیل‌شدن به شنونده‌ای ماهر، استفاده از قدرت بینایی و دنبال کردن واژگان جدید، ترسیم نقشه ذهن (که یادداشتی با این عنوان را قبلاً از طریق همین سایت خواندیم)، سرمایه‌گذاری روی یک فرهنگ واژگان پربار و اختصاص زمان به مطالعه آن، استفاده از بازی به عنوان یک ابزار آموزشی در جهت یادگیری واژگان و افزایش نبوغ کلامی و آشنایی با کارکرد نورونهای آیینه‌ای از جمله این راهکارها است.

•    زبان بدن و نقش آن در تقویت نبوغ گفتاری
تقویت زبان بدن دیگر عامل مؤثر در شکوفایی نبوغ گفتاری است. همانگونه که شکسپیر نمایش‌نامه نویس شهیر در درام هملت می‌گوید:" باید اجازه ‌داد که بینش و بصیرت آدمی چراغ راه او باشد." پس باید عمل را با واژه و واژه را با عمل‌سازگار کرد. روشن است که جسم و اندام ما بخش اعظمی از نبوغ کلامی‌مان را شکل می‌دهد. بنابراین نمی‌توان زبان بدن را از هوش کلامی مجزا دانست. از این‌رو باید هماهنگی و انطباق کاملی میان حجم کلمات، نیروی صدا و لحن کلام و نیز حرکات اندام بدن موجود باشد تا هوش‌گفتاری بالایی داشته باشیم. پس نباید به هیچ‌وجه صدای سکوت را دست‌کم بگیریم. اندام ما تصویری است که ما از خود داریم. بنابراین هر چه ما تصویری دقیق‌تر از خود داشته باشیم، احساس سایرین نیز این خواهد بود که گفته‌های ما سنجیده‌تر و هوشمندانه‌تر است. بنابراین صدای اندام ابزاری است که اسلکت کلمات را وزن و معنا می‌بخشد. زبان بدن، زبانی جهان است به‌گونه‌ای که تمام مردم از هر ملیتی و با هر زبانی هنگامی که نمی‌توانند با زبان خود حرف بزنند، با ایما و اشاره و با دستان خود صحبت می‌کنند. بنابراین صدای خود و مهارتتان در سخنوری را به کمک ضبط صوت و یا دستگاههای دیگر مطالعه کنید، چرا را می‌توانید از طریق تمرین مقابل آیینه تقویت کنید. صدای شما یکی از ابزارهای مهم هوش کلامی‌تان است. به‌علاوه مهارتتان در زبان بدن

اما چه روشهای دیگری برای تقویت نبوغ گفتار وجود دارد؟

در ادامه با تعدادی از روشهای تقویت هوش‌گفتاری آشنا می‌شویم.

1.    کلمات بیشتری یاد بگیریم
یکی از متداول‌ترین روش‌های تفکر، تفکر شفاهی یا کلامی است. هر چند که هوش چندگانه شامل طیفی از انواع هوش، از هوش ریاضیاتی و موسیقیایی گرفته، تا هوش فضایی، هیجانی وکلامی است؛ اما شاید بیشترین وابستگی روزمره ما به هوش کلامی‌مان باشد. چرا که ما تمایل داریم تا با کلمات فکر کنیم و خود را با کلمات ابراز کنیم. بنابراین باید درک خود را از زبان، به کمک گسترش دایره لغات خود، تقویت کنیم. یک فرهنگ لغات روان و ساده یکی از الزامات میزهای کار  باشد. از فرهنگ لغات فارسی و یا حتی دیگر زبانها می‌توان در راستای یادگیری معانی جدید و نیز مشتقات لغات مختلف بهره برد و به‌علاوه تلفظ صحیح واژگان را آموخت. چرا که ادای درست کلمات، نشان از هوش بالای کلامی است.

2.    بازی کنیم
بازی روشی مهیج برای تعامل با دنیای بیرون و از قوی‌ترین ابزارهای یادگیری است که می‌توان به مدد آن، واژگان بسیاری آموخت. به عنوان مثال، شکسپیر یکی از کسانی بود که به کمک بازی با کلمات، واژگان بسیاری را تولید و به فرهنگ لغات افزود. مقابل آیینه‌ای تخت بایستید و با خود صحبت کنید، شاید به نظر جنون‌آمیز باشد، اما می‌توان به کمک این روش از تمام ضعف‌ها و نقاط قوت خود تصویربرداری کرد.

ناپلئون بناپارت می‌گوید که" باید با قدرت واژگان بر مردم حکمرانی کرد." این جمله نشانگر قدرت فراوان کلمات و اثرگذاری آنها بر مغز انسانها است. زبان را زره مغز می‌دانند، بنابراین این زره را بر تن کنیم و وارد زمین بازی شویم. بازی زبان و پرورش نبوغ گفتار، بازی پیچیده‌ای است. بنابراین تلاش کنیم تا با تمرین بیشتر از هر اشتباه پله‌ای برای تلاش بعدی و دستیابی به موفقیت بسازیم.

3.    الگوبرداری آگاهانه کنیم
نوازد یک انسان با رصد دقیق محیط پیرامون خود، می‌کوشد تا از رفتار هم‌نوعان خود تقلید کند تا راه رسم بقا و کسب قدرت‌ سازگاری را بیاموزد. بنابراین برای تبدیل‌شدن به بهترین‌ها، می‌توانیم از متخصصانی که در حرفه ما مشغول به کار هستند و گفتاری دلنشین و‌گیرا دارند الگوبرداری کنیم. به‌علاوه می‌توان با مشاهده و زیر نظرگرفتن واژگان مورد استفاده بازیگران، مجریان، معلمین و دیگر سخنوران، این کلمات خاص را به دایره واژگان خود افزود، پرورش نبوغ گفتاری درگرو آن است که واژگان ناشناخته و کلماتی که معنای آن را نمی‌دانیم را دنبال کنیم. عشق به غلبه بر نادانسته‌ها و تعهد به یادگیری مستمر از جمله ویژگی‌های سخنوران توانمند است.

به‌علاوه باید با واژه‌ها و به ویژه کلمات سخت‌تر، فلسفی، علمی و سرد ارتباط نزدیک‌تری برقرار و این کلمات را با توجه به رویکرد خود متناسب‌سازی کنیم. نوابغ سخن، شکارچیان واژه بوده و مدام در جست‌وجوی کلمات جدید هستند. یک دفترچه برای ثبت کلمات جدید داشته‌ باشیم که در آن می‌توانیم خلاصه‌ای از داستانهای خواندنی، اشعار زیبا، حرفهای حکیمانه و پندآموز، کلمات فنی و تخصصی و انواع واژگانی که در طول روز با آنها برخورد می‌کنیم را یادداشت کنیم.

m.r.arash بازدید : 57 چهارشنبه 04 تیر 1393 نظرات (0)

 

تنهایی,حس تنهایی,احساس تنهایی

در هشتم آوریل 1994 جسد کرت کویین با مغز متلاشی شده و یک شاتگان در کنارش در خانه اش یافت شد و در مدارک رسمی پلیس، علت مرگ، خودکشی اعلام شد. این اتفاق در حالی روی داد که کرت کویین، خواننده و عضو مشهور گروه «نیروانا»، از همیشه مشهورتر بود و بسیاری حتی برای دیدن چند ثانیه ای او سر و دست می شکستند.

این اتفاق چرا روی داد؟ کرت چرا خودش را از پای درآورد؟ او در نامه ای که کنار جسدش یافتند، از دخالت رسانه ها در زندگی شخصی اش گلایه کرده و آشکارا احساس تنهایی کرده بود. چرا شخصیتی مثل کرت کویین، با این همه طرفدار و زندگی پرتلاطم باید احساس تنهایی کند؟ آیا تنهایی او با تنهایی هایی از جنس گابریل گارسیا مارکز یکی است، نویسنده ای که همه او را با رمان «صد سال تنهایی» می شناسند؟ آیا تنهایی او با تنهایی کسانی که هیچ کس را برای معاشرت ندارند، یکی است؟

آیا می توان میان تنهایی او و تنهایی جوانکی که شکست عشقی می خورد، ارتباطی برقرار کرد؟ انسان دقیقا چه روزهایی حس تنهایی دارد؟ آیا تنهایی تمام شدنی است؟ اگر دقیقا می خواهید جواب این پرسش ها را بخوانید و کل ماجرا را در سه سوت بفهمید، پیشنهاد می کنم ادامه این متن را نخوانید. شاید در ادامه ما باز هم سوال های بیشتری مطرح کنیم. انتخاب با خودتان.

یکی از مهمترین نکاتی که از همین الان و پیش از پرداختن به موضوع های دیگر باید به آن بپردازیم، تفاوت هایی است که میان تنهایی و بی کسی وجود دارد. این دو هر چند می توانند گاهی به طور همزمان اتفاق بیفتند اما همیشه یکی نیستند. مثلا ممکن است شما برادر، خواهر، همسر، پدر، مادر، دوست و کلا کسی را در اطرافتان نداشته باشید و با این همه احساس نیاز به کسی را هم نداشته باشید.

احتمال ماجرای برعکس هم وجود دارد. یعنی ممکن است فردی مثل کرت کویین، همه جهان را در کنارش داشته باشد و با این همه احساس تنهایی کند. حالا ببینیم فردی مثل هانا آرنت این موضوع را چطور ارزیابی می کند.

او معتقد است که تنهایی یکی از ویژگی های آدمی است و هر چند سقراط برای اولین بار این مفهوم را کشف کرده، اما همیشه با آدم بوده است. آرنت در توضیح بیشتر می نویسد که تفکر گفتگوی خاموش آدمی با خویشتن است. یعنی زمانی که انسان فکر می کند، از یک فرد تبدیل به دو فرد می شود، دو نفری که با هم در حال گفتگو هستند: «انسانی که می تواند خود را مخاطب قرار دهد و در عین حال همراه و مصاحب خود باشد؛ در مقابل، انسان بی کس انسانی است که نمی تواند خود را به این دو - تن - در یک - تن منقسم کند. انسانی که به تعبیر یاسپرس در غیاب خویشتن (و به عبارتی یکه و بدون همراه و مصاحب) به سر می برد.»

از نظر آرنت «کشف بزرگ سقراط این بود که ما می توانیم علاوه بر دیگران با خودمان هم معاشرت کنیم؛ معاشرتی که در روند واقعی تفکر حاصل می شود و امکانی همیشه حاضر برای هر کسی است. هر کسی که دقت می کند کاری انجام ندهد که باعث شود دوستی و هماهنگ زیستن این دو تن در یک تن با یکدیگر محال شود.»

از همین دیدگاه، انسان بی کس، برخلاف انسان تنها، انسانی است که تلاش می کند هیچ گاه آن گفتگوی خاموش را که در تنهایی روی می دهد و ما آن را تفکر می نامیم، آغاز نکند. او در هراس از خود و مواجهه با نیمه پرسشگرش، دنبال کسی است که با او حرف بزند و به احتمال بسیار، چنین کسی را هم نمی یابد.

تنهایی با بی کسی متفاوت است. شاید بتوان بی کسی را تنهایی فیزیکی دانست، که نازل ترین احساس تنهایی است و رنج ناشی از آن نیز بستگی تام به بدنی دارد که این تنهایی را با خود حمل می کند. وقتی نتوانیم با افرادی دیگر باشیم یا ارتباط برقرار کنیم، این تنهایی که محصور بودنی طبیعی و فیزیکی نیز در ذات خود دارد، رخ می نمایاند. انسانی که دچار اینگونه تنهایی شده از منظر روانشناسی و جامعه شناسی به فردی منزوی تبدیل می شود که توانایی برقراری ارتباط با دیگران را از دست داده و دچار نوعی انزواجویی شده است. تنهایی در این نوع خود قابل درمان است. اما آن تنهایی دیگر؟ تنهایی از نوع گفتگوی پرمجادله میان دو نیمه انسانی؟ یا قطع ارتباط آن؟ آیا تنهایی را می توان درمان کرد؟ چرا بسیاری احساس تنهایی می کنند؟ آیا تنها بودن بد است؟ آیا تنها بودن با افسرده بودن، یکی است؟

تنهایی در دنیای ما
روزگار ما، بسیاری از افراد را در خانه هایشان حبس کرده تا به جای دیدن واقعی آدم ها، از میان دالان های دنیای مجازی برای همدیگر شکلک بفرستند و خوش باشند. ما در فضای مجازی بسیار «قربون صدقه» هم می رویم و جملات محبت آمیز می گوییم اما آیا این کمی از حس محبت خواهی انسانی را جبران می کند؟ آمار کسانی که در همین فضای مجازی احساس تنهایی می کنند، نشان می دهد که جواب این سوال منفی است.

دنیای ما به دو شیوه انسان ها را تنها و افسرده کرده است. در اینجا حتی شاید بتوانید تنها و بی کس را یکی تصور کنید. در برخورد اول، توان فکر کردن را از ما می گیرد و اجازه نمی دهد به گفتگوی درونی با خودمان بپردازیم، از خودمان انتقاد کنیم، گاهی به تشویق خودمان بپردازیم و خلاصه اینکه انسان های مستقلی باشیم.

از طرف دیگر، ارتباط های ما را محدود کرده است. شما به سادگی می توانید به این نتیجه برسید که آدم های نسل های قبل، دوستان کمتری داشتند و همین دوستان کم را به خود بسیار نزدیک می دیدند. ما برعکس، دوستان زیادی داریم که تقریبا با هیچ کدامشان احساس نزدیکی نمی کنیم.

با این توضیح و تفسیر آیا می توان تنهایی را معنا کرد؟ آیا می توان گفت که آدم ها در مواقعی که درک نمی شوند، تنهایند؛ زمانی که با هم صحبت خود در یک راستا نیستند، تنهایند؛ زمانی که از حال و آینده نگرانند، تنهایند؟ آیا می توان پذیرفت انسان ها زمانی که به آینده امیدی ندارند، تنهایند؛ زمانی که از گذشته نالانند، تنهایند؟ یا هنگامی که تایید نمی شوند، تحسین نمی شوند، پذیرفته نمی شوند، با هم همخوان نمی شوند، تنهایند؟

شاید اگر از این زاویه نگاه کنیم، بیشتر بتوانیم فردی مثل کرت کویین را درک کنیم. او با اینکه در محاصره هوادارانش بود اما هرگز نمی توانست آن چیزی باشد که خود می خواست. او باید آن چیزی می شد که دیگران از او انتظار داشتند. او نیاز به محبتی از جنس خودش داشت و نه طرفداری از جنس افراد بی شمار. شاید اینها دلایل مناسب یا دقیقی نباشد اما دست کم می تواند به ما نشان دهد که انسان هر چه جلوتر می رود، تنهایی پیچیده تری خواهد داشت.

چرا بعضی ها منزوی می شوند؟
می گویند افراد به سه دلیل منزوی می شوند. دلیل اول آن است که آنها احساس می کنند که هم صحبتی نمی توانند داشته باشند یا گفتگوی با خویشتن را از گفتگوی با افراد دیگر، بیشتر دوست می دارند. به قول حافظ «دلا خو کن به تنهایی، که از تن ها بلا خیزد/ سعادت آن کسی دارد که از تن ها بپرهیزد».

اما کسانی دیگر هم هستند که به دلیل انزوایی که جامعه بر آنها تحمیل می کند، به کنجی می خزند و تنهایی خودخواسته ای ندارند. این دسته، نه تنها از بیرون احساس تنهایی می کنند، که از درون هم خالی اند. در نتیجه تنهایی دردآوری دارند. دسته سوم، افرادی هستند که تنهایی منفعل دارند.

تنهایی این دسته از افراد به این دلیل نیست که بخواهند تنها باشند. حتی در بسیاری از موارد، جامعه هم فرد را نفی نمی کند. در این شرایط سوم، فرد به انزوا پناه می برد چون می خواهد از این مسیر، توجه دیگران را به خود بیشتر جلب کند. این امکان وجود دارد که افرادی که از جامعه دور می شوند، می توانند بار دیگر توسط جامعه دیده شوند.

نیچه، سقراط و تنهایی
درست است که مطابق گفته هانا آرنت، سقراط مفهوم تنهایی را کشف کرد و نشان داد که انسان می تواند با خود به گفتگو بپردازد و تنها باشد اما افرادی همچون نیچه این فلسفه را بسط دادند و نشان دادند این تنهایی می تواند تا اندازه ای پیچیده باشد.

نیچه نظراتش را بر مبنای نظرات ارسطو بنا نهاده است. ارسطو می گوید که «برای تنها زیستن یا حیوان باید بود یا خدا». نیچه می گوید که برای تنها بودن، «فیلسوف» هم می توان بود و این همان نکته ای است که بعدها هانا آرنت از آن بهره می گیرد و آن چیزهایی را می گوید که در ابتدای همین متن آمده است.

از این دیدگاه، نیچه بزرگترین منتقد دنیای مدرن است، دنیایی که می خواهد همه آدم ها را شبیه به هم کند و تفاوت ها را از بین ببرد. او معتقد است که هر کس از گفتگوی درونی خود با خودش کل می گیرد و هویت می یابد. به باور نیچه، هر انسانی از آن روی که تا حدودی فیلسوف است، پتکی به دست دارد برای شکستن بت شهروندی، برای حمله به قاعده ای که می گوید «بت های دروغی را بشکن» و دنیای خود را بساز و این همان چیزی است که گابریل گارسیا مارکز هم آن را کشف می کند و می نویسد.

مارکز به خوبی نشان می دهد که جهان ذهنی ما، جهانی که می تواند ما را از پوچی جهان بیرون دور کند، همان اسطوره ذهنی ماست. همان تنهایی ماست و این تنهایی، افسردگی نیست. این تنهایی، سایه نارونی است که تا ابدیت جاری است.

مارکز و بسیاری کشف کرده اند که انسان تنهاست و بخشی از این تنهایی را به این دلیل به همراه دارد که اندیشه کردن را از یاد برده است. مارکز و بسیاری دیگر از فلاسفه به درستی می گویند و می دانند که همه تنهایند. با این تفاوت که برخی چشم بر این تنهایی می بندند و خود را به حماقت می زنند و برخی دیگر کشفش می کنند و می کوشند آن را تحلیل کنند. با این همه چرا این تنهایی وجود دارد؟ چرا انسان نمی تواند از تنهایی فرار کند؟ اصلا تنهایی یعنی چه؟

جملات قصار در مورد تنهایی
* در آن زمان که به شدت احساس تنهایی می کنی، مطمئن باش که یکی برای دیدنت لحظه شماری می کند. (ویلیام شکسپیر)
* آنچه را آفریده ام، فقط ثمره تنهایی است. (فرانتس کافکا)
* اگر زیبایی را آواز سردهی، حتی در تنهایی بیابان، گوش شنوا خواهی یافت. (جبران خلیل جبران)
* مهم نیست که چقدر منزوی هستید و چه میزان احساس تنهایی می کنید. اگر کار خود را به راستی و خودآگاهانه انجام دهید، یاران ناشناخته می آیند و شما را فرا می خوانند. (میگوئل سروانتس سآودِرا)
* معشوق در چشم عاشق، همیشه تک و تنهاست. (والتر بنیامین)
* هیچ دیواری آنقدر بلند نیست که ما را از تنهایی و نومیدی انسانی دیگر جدا نگه دارد. (لئوبوسکالیا)
* در تنهایی، صداها طنین دیگری دارند. (نیچه)
* در تمام دوران طولانی تاریخ بشر چیزی وحشتناکتر از احساس تنهایی وجود نداشته است. (نیچه)
* تنهایی رفتار مرا رقم می زند نه انسان ها. (فرناندو پسوا)
* هر کس در دنیا باید یکی را داشته باشد که حرف های خود را به او بزند؛ آزادانه و بدون رودربایستی و خجالت. به راستی انسان از تنهایی دق می کند. (ارنست همینگوی)
* تنهایی، همان بیماری روح بشر است. (هرگسلی)
* آنکه شیرینی تنهایی و آرامش را چشید، از ترس و گناه رهایی یافته است. (بودا)
* هیچ چیز جز در تنهایی انجام پذیر نیست. در این دوران، تنها بودن و در تنهایی زیستن کار دشواری است. (پابلو پیکاسو)

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    هزینه کردن در کدام یک از موارد برای شما لذت‌بخش تر است؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1026
  • کل نظرات : 264
  • افراد آنلاین : 9
  • تعداد اعضا : 219
  • آی پی امروز : 512
  • آی پی دیروز : 42
  • بازدید امروز : 3,557
  • باردید دیروز : 83
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3,640
  • بازدید ماه : 4,027
  • بازدید سال : 20,167
  • بازدید کلی : 1,553,108