هم می زنم این قهوه یِ تلخِ قجری را
تا فکرِ تو شاید برساند شکری را
من خاطره می نوشم و با یادِ تو خوبم
برسان خودت را و پایان بده این تلخ گري را
بعد از گله و اخم بگو سیب و
پر رنگ، لبخند بزن تا بنویسم اثری را
حالا که حواسم به تو پرت است ،بگیرند
از دست من این هوش و حواس بشری را
با قاشق خود شعر نوشتم، و مدادم
هم می زند این قهوه یِ تلخِ قجری را