و هـَمین روزمــرگــے هاسـت ..
حاشیــه ســازِ لبخنـــدهــامان
تـو امـــــا ٬
از آنِ هر لــحظـه مـی شوی
قــلم میـــزنــے ..
تــراژِدی هایِ تَــمـــام روزگــارم را !
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
1 | 1545 | spwrrhymy |
![]() |
2 | 1460 | spwrrhymy |
![]() |
1 | 1155 | mr_sabbagh |
![]() |
2 | 1384 | mr_sabbagh |
![]() |
0 | 986 | fns4565 |
![]() |
0 | 1094 | fns4565 |
![]() |
2 | 1399 | millad1369 |
![]() |
1 | 1159 | millad1369 |
![]() |
0 | 902 | armanfanii |
![]() |
0 | 893 | armanfanii |
![]() |
0 | 877 | armanfanii |
![]() |
0 | 865 | armanfanii |
![]() |
0 | 824 | armanfanii |
![]() |
0 | 821 | armanfanii |
و هـَمین روزمــرگــے هاسـت ..
حاشیــه ســازِ لبخنـــدهــامان
تـو امـــــا ٬
از آنِ هر لــحظـه مـی شوی
قــلم میـــزنــے ..
تــراژِدی هایِ تَــمـــام روزگــارم را !
دیوانه ام می کند …!
فکر اینکه .. زنده زنده .. نیمی از من را .. از من جدا کنند !
لطفا … تا زنده ام بــــــــــــــــــمان…
كنارت
اوج
ميگيرم
حواست نيست...
گاهی دانســتن دوبـــــــاره ی یک بودن
میتواند سوســــــوی چراغ کوچکی از امیـــــد را
در دلی زنـــــــده کند
گاهی لازم است به آنـــــهایی که برايت مهمند
بفهمــــــــانی که هستــــــی...
تا آخــرش...
امشب از خوابِ خوش گريزانم
كه خيالِ تو خوش تر از خواب است
هم می زنم این قهوه یِ تلخِ قجری را
تا فکرِ تو شاید برساند شکری را
من خاطره می نوشم و با یادِ تو خوبم
برسان خودت را و پایان بده این تلخ گري را
بعد از گله و اخم بگو سیب و
پر رنگ، لبخند بزن تا بنویسم اثری را
حالا که حواسم به تو پرت است ،بگیرند
از دست من این هوش و حواس بشری را
با قاشق خود شعر نوشتم، و مدادم
هم می زند این قهوه یِ تلخِ قجری را
برایت از خودت مینویسم...
از تو که هستی و بودنت،ماندن این روح را
در جسمم تضمین می کند...
برایت از خودم مینویسم...
از خودم که کودکانه پا میکوبم بر زمین در طلب آغوش تو...
برایت از سکوت و فریاد ها می نویسم...
سکوت به وقت دلتنگی...
و فریاد به وقت سکوت...
می نویسم...
از گرمی دستانت که به خواب برد،کابوس های بی وقفه ام...
تنها برایت از عشق می نویسم...
چرا که نمی گنجد عشقت در فهم واژه هایم...
باران که می بارد عمیق تر نفس می کشم...
انگار که این هوای بارانی تو را بلعیده باشد...
اگه میدانستم کدام قطره بارون میهمان گونه هایت بود
بوسه بارانش میکردم...
چشم در چشم آسمان می دوزم و می خندم...
باران که می بارد،من با تو زیر یک سقفم،زیر چتر آسمان
صدایــــم پچ پچ قطره هارو بر هم میزند...
این منم که می غرم بر آسمان...
گوش کن
اي آرامِ جان
دوستت دارم با دل و جان
چقدر پر ميكشد دلم
به هواي ❤تو❤
انگار تمام پرنده هاي جهان در قلبم
آشيانه كرده اند
گاهي دلي براي تو دلتنگ مي شود،
گاه رنگها براي تو بيرنگ مي شود .
گاه خاطري به ياد تو خشنود و دلخوش است ،
گاهي لبي براي تو لبخند ميزند .
گاهي نفس ز سينه نمي آيد از غمت ،
گاهي ز شوق بودنت ، نفسي بند مي شود
جایــے در ایــטּ ڪره ے خاڪے . .
تــو نفـس میڪشـے و مـטּ …
از هــماטּ نفـس هایتـــ ،،، نفـس میڪشم آرام مــی شوم !
تـو بــاش !!!
هـوایـتـــ ! بـراے زنده مانـدنـم ڪافـــے ستـــ
“ من ” به “ تو ” بستگی دارم . . .
حال من را از خودت بپرس !
ديگر تـــــــنها نیستم!!!
مدتی ست با تـــــو
در خودم…
زندگی میکنم…
تو را دوست می دارم
به سان کودکی
که آغوش گشوده ی مادر را!
شمع بی شعله ای
که جرقه را!
نرگسی
که آینه ی بی زنگار چشمه را!
تو را دوست می دارم
به سان تندیس میدانی بزرگ،
که نشستن گنجشک کوچکی را بر شانه اش
و محکومی
که سپیده ی انجام را!
تو را دوست می دارم!
به سان کارگری
که استواری روز را،چي شد اين
تا در سایه ی دیوار دست ساز خویش
قیلوله کند!
مثل گنجشک کوچکی هستم
خسته از حوضهای نقاشی؛
میشود آسمان من باشی؟
بعضی شب ها
قرص ها هم آلزایمر می گیرند!
یادشان می رود
که خواب آورند نه یاد آور!
تشنه ي چشماتم
مــــــنو
سيرابم كن!
گــَلـــــــُـوے آدَم را
بایَد گاهــــــــــے بِتـَراشَنـد ...
تا براے دٍلـتَنگـــــــــے هاےِ تـازه جـا باز شَــوَد
دٍلتـَنگـے هایــے ڪِه جـــــــــایِشان نـَه دَر دِل
ڪِه دَر گــَلــــــــوےِ آدَم استــــ
دِلتنگـے هــــــــــایــے ڪِه مے تَواننَــد آدَم را خَفـِـه کـُننـَـد . .
زرد است که لبریز حقایق شده است
تلخ است که با درد موافق شده است
شاعر نشدی وگرنه می فهمیدی
پائیز بهاری است که عاشق شده است
گفتند :
به اندازه ی گلیم هایتان
و به اندازه ی دهان هایتان
اما… حرفی از وسعت آرزو هایمان نزدند …
من را نگاه كن كه دلم شعله ور شود
بگذار در من این هیجان بیشتر شود
قلبم هنوز زیر غزل لرزههای توست
بگذار تا بلرزد و زیر و زبر شود
من سعدیام اگر تو گلستان من شوی
من مولوی سماع تو برپا اگر شود
من حافظم اگر تو نگاهم كنی اگر
شیراز چشمهای تو پر شور و شر شود
«ترسم كه اشك در غم ما پردهدر شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود»
آنقدر واضح است غم بی تو بودنم
اصلا بعید نیست كه دنیا خبر شود
دیگر سپردهام به تو خود را كه زندگی
هر گونه كه تو خواستی آنگونه سر شود
دلتنگی خوشه ی انگور سیاه است
لگدکوبش کن…
لگدکوبش کن…
بگذار ساعتی سربسته بماند
مستت می کند اندوه …
كوه با نخستين سنگ ها آغاز ميشود
و انسان با نخستين درد
من با نخستين نگاه تو آغاز شدم
مثل گنجشک کوچکی هستم
خسته از حوضهای نقاشی؛
میشود آسمان من باشی؟
دلتنگی یعنی
اذان مغرب
به افق چشم های کسی!
تعداد صفحات : 6