شب شکست...
پیمان شکست...
عهدی شکست...
قلبی شکست...
از شکست هر شکستی بر دلم آهی نشست...
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
1 | 1545 | spwrrhymy |
![]() |
2 | 1460 | spwrrhymy |
![]() |
1 | 1155 | mr_sabbagh |
![]() |
2 | 1385 | mr_sabbagh |
![]() |
0 | 986 | fns4565 |
![]() |
0 | 1094 | fns4565 |
![]() |
2 | 1399 | millad1369 |
![]() |
1 | 1159 | millad1369 |
![]() |
0 | 902 | armanfanii |
![]() |
0 | 893 | armanfanii |
![]() |
0 | 877 | armanfanii |
![]() |
0 | 865 | armanfanii |
![]() |
0 | 824 | armanfanii |
![]() |
0 | 821 | armanfanii |
شب شکست...
پیمان شکست...
عهدی شکست...
قلبی شکست...
از شکست هر شکستی بر دلم آهی نشست...
مرگ من روزی فرا خواهد رسید در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار الود و دور...یا خزانی خالی از فریاد و شور
خاک میخواند مرا هردم به خویش
می رسند از ره که در خاکم کنند
آه شاید عاشقانم نیمه شب...گل به روی گور غمناکم نهند
فقط دریا دلش آبی تر از من بود
و من از دریا...دلم دریا
فقط این را ندانستم
چرا گشتم چنین تنهاتر از تنها
به هر آبی شدم آتش
به هر آتش شدم آبی
به هر آبی شدم ماهی
به هر ماهی شدم دامی
و تو این را ندانستی
چرا گشتم چنین عاصی
چرا مهتاب شد سنگ صبورم
چرا بستند پرهای غرورم
چرا ایینه ها را خاک کردند
مرا از رنگ شب سیراب کردند