ابری به پهنای زمین در من فرود اید
اگر آن اشک سیل آسا...ره پنهانی دل را به سوی دیده بگشاید :
لهیب درد خاموش مرا تسکین نخواهد داد
غم تلخ مرا از خاطرم بیرون نخواهد برد
من از داروی شور اشک در شب های بیداری
چه امیدی به غیر از این توانم داشت
که درد تازه ای بر دردهای من نیفزاد
چنان گمگشته در خویشم که هیچم رهنمایی نیست
چنان برکنده از خاکم که از من نقش پایی نیست
کجایی ای دیار دور...ای گهواره دیرین
که از نو تن به آغوشت سپارم در دل شب ها
به لالایی نسیمت کودک آسا دیده بربندم
به فریاد خروست دیده بردارم ز کوکب ها
دیار دور من ای خاک بی همتای یزدانی
خیالت در سر "زردشت"و مهرت در دل "مانی"
تو را ویران نخواهد ساخت فرمان تبهکار
تو را ویران نخواهد ساخت آتش های شیطانی
اگر من تلخ میگریم چه غم...زیرا تو میخندی
اگر من زود می میرم چه غم...زیرا تو می مانی
بمان...! تا دوست یا دشمن...تو را همواره بستاید.
" نادر نادرپور "