یک امشب میهمان این دیارم
چو ماه از پشت خرمن ها برآید...
به دیدارم بیا چشم انتظارم
به من گفتی که دل دریاکن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
تن از خورشید پر کن ورنه این شب
بیآلاید همه پیچ و خمت را
تن بیشه پر از مهتابه امشب
پلنگ کوهها در خوابه امشب
به هر شاخی دلی سامان گرفته
دل من در تنم بی تابه امشب
کنار چشمه ای بودیم درخواب
تو با جامی ربودی ماه از آب
چو نوشیدم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی ... من اشک مهتاب
" سیاوش کسرایی "