از آن زمانی که تو را پیدا کردم
در تو گمشده ام
گمشده ای که
هرگز در آرزوی پیدا شدن نیست !
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
1 | 1545 | spwrrhymy |
![]() |
2 | 1460 | spwrrhymy |
![]() |
1 | 1155 | mr_sabbagh |
![]() |
2 | 1384 | mr_sabbagh |
![]() |
0 | 986 | fns4565 |
![]() |
0 | 1094 | fns4565 |
![]() |
2 | 1399 | millad1369 |
![]() |
1 | 1159 | millad1369 |
![]() |
0 | 902 | armanfanii |
![]() |
0 | 893 | armanfanii |
![]() |
0 | 877 | armanfanii |
![]() |
0 | 865 | armanfanii |
![]() |
0 | 824 | armanfanii |
![]() |
0 | 821 | armanfanii |
از آن زمانی که تو را پیدا کردم
در تو گمشده ام
گمشده ای که
هرگز در آرزوی پیدا شدن نیست !
کجاست همنفسی
تا به شرح عرضه دهم
که دل چه میکشد
از روزگار هجرانش...
حافظ
اسم رمان : عشق نامشروع
نویسنده: مریم نازی
منبع : نودهشتیا
سر آغاز!
بنام خدایی ک عشق را آفرید!
بنام خدایی ک محبت را آفرید!
بنام خدایی ک دوست داشتن را آفرید!
بنام خدایی ک زیبایی را آفرید!
بنام خدایی ک زندگی را آفرید!
بنام خدایی ک اشک را آفرید!
بنام خدایی ک قلب شکسته را آفرید!
بنام خدایی ک روح را آفرید!
بنام خدایی ک مردن را آفرید!
(( سنبل محبت))
قلبمو، عشقمو، احساسمو به باد سپردم
تا با خودش ببره
ببره به جای خیلی دور
خیلی دور
جایی که دست هیچ کس بهش نرسه
حتی من!
آخه!
میخام بدون قلب زندگی کنم
تا کسی نباشه اونو بشکونه و بره!
آخه!
میخام بدون عشق زندگی کنم
تا کسی نباشه اونو ازم بگیره!
آخه!
میخام بدون احساس زندگی کنم
تا کسی نباشه با احساسم بازی کنه
آخه!
میخام بدون هوس زندگی کنم
تا کسی نباشه ک بهم هوس کنه و بعدش ک سیر شده ترکم کنه
اصلا میخام بمیرم!
تا کار باد بی نتیجه نشه و همه ی اون سنبل محبتم برای ابد نابود بشه!
ادامه رمان در ادامه مطلب
برای دانلود به ادامه مطلب بروید
میگویــنــد : نویسندهها « سیــــــگار » میکشند…!
نقاشها « تابــــلـــــو »
زندانیها « تنهـایــی »
دزدها « ســَــــرک »
مریضها « درد »
بچهها « قــَد »
و من برای کشیدن
« نــفــــسهای تـــو » را انتخــاب میکنم …
•
*************************
***********
گفتا تو از کجایی که آشفته می نمایی......
.......
بقیه دلنوشته ها در ادامه مطلب ................
هر ثانیه که میگذرد ..
چیزی از تو را با خود میبرد
زمان غارتگـرِ غریـبی است
همه چیز را بی اجازه میبرد
و تنها یک چیز را همیشه فراموش میکند .. ...
حسِ دوست داشتن تو را ..!
من از تمام آسمان یک باران رو میخواهم......ازتمام زمین یک خیابان رو......وازتمام تو.......یک دست......که قفل شود در دست من ....
تو گیر و دار حادثه وقتی که از گریه پرم
وقتی که بی صدای تو از کل دنیا دلخورم
وقتی تموم لحظه هام لبریزه از دلواپسی
وقتی که شبنم میشینه رو گلدونای اطلسی
وقتی که بی تو هر شبم از حس دلتنگی پره
پر میشم از سکوت تو تو لحظه های دلهره
فقط به تو فکر میکنم تا دلهره یادم بره
اسم منو صدا بزن از پشت قاب پنجره
وقتی که توی فاجعه دنبال یک آرامشم
چجوری میتونم از این دلواپسی رها بشم
از عمق لحظه های غم دستاتو خواهش میکنم
حتی از این فاصله هم تو رو نوازش میکنم
دو راهیه سختیه...!
وقتی ندونی محرمشی یا مزاحمش...
وقتی ندونی مرحم زخماشی یا نمک میپاشی روشون...
وقتی ندونی باید بخاطرش بجنگی یا کنار بکشی....
دو راهیه سختیه...
وقتی بعد از روزها انتظار..
ندونی موندنت رو میخواد یا رفتنت رو...؟!
دوتا عاشق با هم ازدواج کردن وضع پسره زیاد خوب نبود برا همین همیشه کار میکرد تا زنش راحت زندگی کنه گاهی وقتا حتی شبا هم کار میکرد. همه کار میکرد.کارگری فروشندگی حمالی عملگی .سخت کار میکرد اما حلال.هیچ وقت دست خالی نمیومد خونه.وقتی میومد دختره با جون و دل ازش استقبال میکرد.ماساژش میداد براش غذا میذاشت پاهاشو پاشوره میکرد .همیشه به عشق شوهرش خونه تمیز بود و برق میزد و با چیزایی که داشتن بهترین غذای ممکن رو درست میکرد.هیچ وقت دستشونو جلو کسی دراز نمیکردن.ساده زندگی میکردن اما خوشبخت بودن.تا اینکه............. یه شب که پسره برای کار دیر کرده بود یه اس ام اس رو کوشی دختره اومد.کارت شارژ بود.دختره تعجب کرده بود.بعد از اون هیچ کس زنگ نزد.منتظر شد اما خبری نشد.فکر کرد اشتباهی اومده.خوابید.صبح که بیدار شد از رو کنجکاوی کارت شارژ رو کارد کرد.شارژ شد.دختره تعجب کرده بود.فکر کرد شاید کسی براش دلسوزی کرده.خیلی با خودش کلنجار رفت.شب بعد دوباره یکی اومد.باز شارژ شد.اما نه کسی زنگ میزد نه اس میداد.از اون شب به بعد دختره هر شب براش شارژ میومد.گوشیش پر بود.فکر میکرد یکی داره اینجوری بهشون کمک میکنه.میخواست به شوهرش کمک کنه اما نمیخواست به غرور شوهرش بربخوره.بعد از اون این کارش بود .شبا شارژ میکرد و روزا اونو به دوستاش و همسایه ها میفروخت و پولشو هر چند که کم بود جمع میکرد.یک ماه گدشت.یه شب دختره هر چی منتظر موند اس ام اس نیومد.هزارتا فکر و خیال کرد.اخرش این تصمیمو گرفت.چادر سرش کرد و رفت سر کوچه و با تلفن عمومی زنگ زد.یه پسر گوشی رو برداشت.دختره نتونست حرف بزنه.پسره گفت من این گوشی رو پیدا کردم صاحبش هم تصادف کرده و فلان بیمارستانه.دختره قطع کرد و رفت خونه.تا صبح گریه کرد.برای مردی که بدون چشم داشت به اون کمک میکرد.روز بعد دوباره زنگ زد.این بار با گوشی خودش.پسره خودش برداشت.حالش بهتر شده بود.دختره کلی گریه کرد و تشکر کرد و قطع کرد.اون شب دوتا کارت شارژ اومد.دختره به رسم ادب براش اس فرستاد ممنونم داداش.اما جوابی نیومد.از اون شب هر موقع شارژ میرسید دختره پیام تشکر میفرستاد.تا اینکه........ شوهر دختره اومد خونه.خیلی زود خوابش برد.دختره پیشونیشو بوسید و رفت که لباساشو بشوره.دست تو جیبش کرد قلبش ایستاد.پاکت سیگار بود.بی اختیار اشک از چشمش جاری شد.رفت یه گوشه و شروع کرد گریه کردن.پسره شارژ فرستاد اما دختره متوجه نشد تا اس تشکر بفرسته.بعد از نیم ساعت پسره زنگ زد.نگران شده بود.دختره هم بی اختیار گریه میکرد و شروع کرد به درددل کردن.از اون روز به بعد هر چند وقت یکبار دختره تو جیب شوهره سیگار میدید .دیگه اروم اروم عادی شده بود براش.اما به شوهرش نمیگفت.گریه ها و درددلاشو میبرد پیش پسره.دیگه بهش نمیگفت داداش.دیگه اکه اس نمیداد نگران میشد.دیگه کمتر و کمتر شوهرشو ماساژ میداد.دیگه لباساشو خوب تمیز نمیشست.دیگه براش نمیخندید.به پسره میگفت شوهرم لیاقت نداره اکه داشت ترک میکرد.اروم اروم مهر پسره تو دلش نشست.از شوهر قبلی فقط اسمی که تو شناسنامه ش بود مونده بود و اگه کاری میکرد یا از سر اجبار بود یا از روی عادت.دختره گفت... میخوام ببینمت.پسره هم از خداش بود.قرار گذاشتن.یه ماشین باکلاس جلوش ترمز زد.دختره تازه داشت میفهمید این یعنی زندگی .با شوهرش فقط جوونیش حروم میشد.شده بودن دوتا دوست صمیمی.یه روز دختره بهش گفت بیا خونه شوهرم تا شب نمیاد.پسره قبول کرد اما گفت اول بریم بیرون دور بزنیم.سوار شد.یه خیابون دو خیابون یه چهار راه دو چهار راه.اما پسره حرف نمیزد و فقط میگفت طاقت داشته باش یه سورپرایز برات دارم.رسیدن به یه جایی.پسره گفت اونجا رو ببین.یه مرد بود با چهره ای خسته.شیک بود اما کمرش خم شده بود.سیگار فروش بود.آره شوهره میفروخت نمیکشید.حرف اخر پسره این بود.برو پایین بی وفا...
خیابونی گم میشه تو بغض و درد
تو بارون مگه میشه عاشق نشد؟
تو بارون مگه میشه گریه نکرد؟
مگه میشه بارون بباره ولی
دل هیشکی واسه کسی تنگ نشه
چه زخم عمیقی توی کوچههاست
که بارون یه شهرو به خون میکشه
تو هر جای دنیا یه عاشق داره
با گریه تو بارون قدم میزنه
خیابونا این قصه رو میدونن
رسیدن سرآغاز دل کندنه
هنوز تنهایی سهم هر عاشقه
چه قانون تلخی داره زندگی
با یه باغی که عاشق غنچههاست
چه جوری میخوای از زمستون بگی
یه وقتا یه دردایی تو دنیا هست
که آدم رو از ریشه میسوزونه
هر عشقی تموم میشه و میگذره
ولی خاطرش تا ابد میمونه
گاهی وقتا یه جوری بارون میاد
که روح از تن دنیا بیرون میره
یکی چتر شادیشو وا میکنه
یکی پشت یه پنجره میمیره
تو هر جای دنیا یه عاشق داره
با گریه تو بارون قدم میزنه
خیابونا این قصه رو میدونن
رسیدن سرآغاز دل کندنه
هنوز تنهایی سهم هر عاشقه
چه قانون تلخی داره زندگی
با یه باغی که عاشق غنچههاست
چه جوری میخوای از زمستون بگی
ساده بودی مث سایه .. مث شبنم رو شقایق
مث لبخند سپیده .. مث شب گریهی عاشق
بی تو شب دوباره آینه .. روبروی غم گرفته
پنجره بازه به بارون .. من ولی دلم گرفته
واژه رنگ زندگی بود .. وقتی تو فکر تو بودم
عطر گل با نفسم بود .. وقتی از تو میسرودم
وقت راهی شدن تو .. کفترا شعرامو بردن
چشام از ستاره سوختن .. منو به گریه سپردن
رفتی و شب پر شد از من .. از من و دلواپسیها
رفتی و منو سپردی .. به زوال اطلسیها
واژه رنگ زندگی بود .. وقتی تو فکر تو بودم
عطر گل با نفسم بود .. وقتی از تو میسرودم
ای که بی تو خودمو تک و تنها میبینم
هر جا که پا میذارم تو رو اونجا میبینم
یادمه چشمای تو پر درد و غصه بود
قصهی غربت تو قد صد تا قصه بود
یاد تو هر جا که هستم با منه
داره عمر منو آتیش میزنه
تو برام خورشید بودی توی این دنیای سرد
گونههای خیسمو دستای تو پاک میکرد
حالا اون دستا کجاس اون دوتا دستای خوب
چرا بیصدا شده لب قصههای خوب
من که باور ندارم اون همه خاطره مرد
عاشق آسمونا پشت یک پنجره مرد
آسمون سنگی شده خدا انگار خوابیده
انگار از اون بالاها گریه هامو ندیده
یاد تو هرجا که هستم با منه
داره عمر منو آتیش میزنه
برای دانلود فایل عکس ها به ادامه مطلب بروید
*اولویت اول*
*"خدامه" * "چون همیشه باهامه"
نبـــــــــوده...
.
نیســــــت...
.
نخواهــــد بود...
.
کسی عزیـــزتر از تــــــــــــو برای من...
.
می آیــــــی
"تپش قلبــــــم"
دوچندان میشود
"سخن" میگویـــــی
دل بــــی تاب "بی قــــرارتر" میشود
لحظه ها آماده عاشـــــق شدن
یک آسمان "عشــــــق"
ارزانی "نگاهـــــم" میکنی
و من مات و مبهوت
در دلـــــم میگویم
عجب "حکایت غریبــــی" است
حکایت "یک عشــــق" و
" دو دل بی تاب"
بعضی شب ها
قرص ها هم آلزایمر می گیرند!
یادشان می رود
که خواب آورند نه یاد آور!
تشنه ي چشماتم
مــــــنو
سيرابم كن!
گــَلـــــــُـوے آدَم را
بایَد گاهــــــــــے بِتـَراشَنـد ...
تا براے دٍلـتَنگـــــــــے هاےِ تـازه جـا باز شَــوَد
دٍلتـَنگـے هایــے ڪِه جـــــــــایِشان نـَه دَر دِل
ڪِه دَر گــَلــــــــوےِ آدَم استــــ
دِلتنگـے هــــــــــایــے ڪِه مے تَواننَــد آدَم را خَفـِـه کـُننـَـد . .
زرد است که لبریز حقایق شده است
تلخ است که با درد موافق شده است
شاعر نشدی وگرنه می فهمیدی
پائیز بهاری است که عاشق شده است
گفتند :
به اندازه ی گلیم هایتان
و به اندازه ی دهان هایتان
اما… حرفی از وسعت آرزو هایمان نزدند …
من را نگاه كن كه دلم شعله ور شود
بگذار در من این هیجان بیشتر شود
قلبم هنوز زیر غزل لرزههای توست
بگذار تا بلرزد و زیر و زبر شود
من سعدیام اگر تو گلستان من شوی
من مولوی سماع تو برپا اگر شود
من حافظم اگر تو نگاهم كنی اگر
شیراز چشمهای تو پر شور و شر شود
«ترسم كه اشك در غم ما پردهدر شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود»
آنقدر واضح است غم بی تو بودنم
اصلا بعید نیست كه دنیا خبر شود
دیگر سپردهام به تو خود را كه زندگی
هر گونه كه تو خواستی آنگونه سر شود
دلتنگی خوشه ی انگور سیاه است
لگدکوبش کن…
لگدکوبش کن…
بگذار ساعتی سربسته بماند
مستت می کند اندوه …
كوه با نخستين سنگ ها آغاز ميشود
و انسان با نخستين درد
من با نخستين نگاه تو آغاز شدم
مثل گنجشک کوچکی هستم
خسته از حوضهای نقاشی؛
میشود آسمان من باشی؟
دلتنگی یعنی
اذان مغرب
به افق چشم های کسی!
كاش چون پاييز بودم
كاش چون پاييز خاموش و ملال انگيز بودم
برگهاي آرزوهايم يكايك زرد ميشد
آسمانِ سينه ام پر درد ميشد
اشكهايم همچو باران،دامنم را رنگ ميزد
وه... چه زيبا بود... اگر پاييز بودم...
آنان که زندگی را بستری از گلهای سرخ میدانند...
همیشه از خوارهای آن شکایت میکنند...
غافل از اینکه هر خوار پله ایست برای به دست آوردن یک گل سرخ
در تلاطم آغوشت
احمقانه است شناگر ماهري بودن
در تـــــــــــــــــــــــــــــو
تنها بايد غــــــــــــــــــرق شد.....
مي نويسم سرشار از عشق
براي تويي كه تنها مخاطبِ
دل نوشته هايِ مني
برايِ تو،كه بخواني
و بداني...
دوست داشتنت، در من
بي انتهــــــــــــــــــــاست
ساده بگويم
نگاه زاده علاقه است
وقتی دو چشم روشن عشق
به تو نگاه میكند
تو ديگر از آن خود نيستی
كودك میشوی، جوان هستی و جوانی نمیكنی
رد میشوی، پير هستی، میمانی
هميشه در پی آن گمشدهای هستی
كه با تو هست و نيست
باز در پی آن علاقه پنهان
آن نگاه هميشه تازه هستی
از آن دو چشم روشن
عشق را
در غبار بیامان زمان،
جستجو میكنی
غافل از اينكه
او ديگر تكهای از تو شده است
سايهای خوش بر دل تو
گوشه گوشه اين خراب
سرشار از عطر نگاه توست،
عـــــــــــــــــــــزيــــــــــــــز
تعداد صفحات : 3