فرقی نمیکند
چه ساعت از شبانه روز باشد
صدایت را که می شنوم
خورشید در دلم طلوع میکند
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
1 | 1545 | spwrrhymy |
![]() |
2 | 1460 | spwrrhymy |
![]() |
1 | 1155 | mr_sabbagh |
![]() |
2 | 1384 | mr_sabbagh |
![]() |
0 | 986 | fns4565 |
![]() |
0 | 1094 | fns4565 |
![]() |
2 | 1399 | millad1369 |
![]() |
1 | 1159 | millad1369 |
![]() |
0 | 902 | armanfanii |
![]() |
0 | 893 | armanfanii |
![]() |
0 | 877 | armanfanii |
![]() |
0 | 865 | armanfanii |
![]() |
0 | 824 | armanfanii |
![]() |
0 | 821 | armanfanii |
ديگر تـــــــنها نیستم!!!
مدتی ست با تـــــو
در خودم…
زندگی میکنم…
تو را دوست می دارم
به سان کودکی
که آغوش گشوده ی مادر را!
شمع بی شعله ای
که جرقه را!
نرگسی
که آینه ی بی زنگار چشمه را!
تو را دوست می دارم
به سان تندیس میدانی بزرگ،
که نشستن گنجشک کوچکی را بر شانه اش
و محکومی
که سپیده ی انجام را!
تو را دوست می دارم!
به سان کارگری
که استواری روز را،چي شد اين
تا در سایه ی دیوار دست ساز خویش
قیلوله کند!
بگذار سربه سینه من تا بگویمت اندوه چیست!
عشق کدام است!
غم کجاست!
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان...
عمریست در هوای تو از آشیان جداست
مثل گنجشک کوچکی هستم
خسته از حوضهای نقاشی؛
میشود آسمان من باشی؟
بعضی شب ها
قرص ها هم آلزایمر می گیرند!
یادشان می رود
که خواب آورند نه یاد آور!
تشنه ي چشماتم
مــــــنو
سيرابم كن!
گــَلـــــــُـوے آدَم را
بایَد گاهــــــــــے بِتـَراشَنـد ...
تا براے دٍلـتَنگـــــــــے هاےِ تـازه جـا باز شَــوَد
دٍلتـَنگـے هایــے ڪِه جـــــــــایِشان نـَه دَر دِل
ڪِه دَر گــَلــــــــوےِ آدَم استــــ
دِلتنگـے هــــــــــایــے ڪِه مے تَواننَــد آدَم را خَفـِـه کـُننـَـد . .
زرد است که لبریز حقایق شده است
تلخ است که با درد موافق شده است
شاعر نشدی وگرنه می فهمیدی
پائیز بهاری است که عاشق شده است
گفتند :
به اندازه ی گلیم هایتان
و به اندازه ی دهان هایتان
اما… حرفی از وسعت آرزو هایمان نزدند …
من را نگاه كن كه دلم شعله ور شود
بگذار در من این هیجان بیشتر شود
قلبم هنوز زیر غزل لرزههای توست
بگذار تا بلرزد و زیر و زبر شود
من سعدیام اگر تو گلستان من شوی
من مولوی سماع تو برپا اگر شود
من حافظم اگر تو نگاهم كنی اگر
شیراز چشمهای تو پر شور و شر شود
«ترسم كه اشك در غم ما پردهدر شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود»
آنقدر واضح است غم بی تو بودنم
اصلا بعید نیست كه دنیا خبر شود
دیگر سپردهام به تو خود را كه زندگی
هر گونه كه تو خواستی آنگونه سر شود
دلتنگی خوشه ی انگور سیاه است
لگدکوبش کن…
لگدکوبش کن…
بگذار ساعتی سربسته بماند
مستت می کند اندوه …
كوه با نخستين سنگ ها آغاز ميشود
و انسان با نخستين درد
من با نخستين نگاه تو آغاز شدم
مثل گنجشک کوچکی هستم
خسته از حوضهای نقاشی؛
میشود آسمان من باشی؟
دلتنگی یعنی
اذان مغرب
به افق چشم های کسی!
كاش چون پاييز بودم
كاش چون پاييز خاموش و ملال انگيز بودم
برگهاي آرزوهايم يكايك زرد ميشد
آسمانِ سينه ام پر درد ميشد
اشكهايم همچو باران،دامنم را رنگ ميزد
وه... چه زيبا بود... اگر پاييز بودم...
آنان که زندگی را بستری از گلهای سرخ میدانند...
همیشه از خوارهای آن شکایت میکنند...
غافل از اینکه هر خوار پله ایست برای به دست آوردن یک گل سرخ
در تلاطم آغوشت
احمقانه است شناگر ماهري بودن
در تـــــــــــــــــــــــــــــو
تنها بايد غــــــــــــــــــرق شد.....
مي نويسم سرشار از عشق
براي تويي كه تنها مخاطبِ
دل نوشته هايِ مني
برايِ تو،كه بخواني
و بداني...
دوست داشتنت، در من
بي انتهــــــــــــــــــــاست
ساده بگويم
نگاه زاده علاقه است
وقتی دو چشم روشن عشق
به تو نگاه میكند
تو ديگر از آن خود نيستی
كودك میشوی، جوان هستی و جوانی نمیكنی
رد میشوی، پير هستی، میمانی
هميشه در پی آن گمشدهای هستی
كه با تو هست و نيست
باز در پی آن علاقه پنهان
آن نگاه هميشه تازه هستی
از آن دو چشم روشن
عشق را
در غبار بیامان زمان،
جستجو میكنی
غافل از اينكه
او ديگر تكهای از تو شده است
سايهای خوش بر دل تو
گوشه گوشه اين خراب
سرشار از عطر نگاه توست،
عـــــــــــــــــــــزيــــــــــــــز
تمام دردهايش آرام مي شود و
هوايش مهتابي...
دلم؛
وقتي به ديدار رويِ ماهت
قرص مي شود
نزديك تر بيا
بگذار لب هايت را ببوسم
پاييز مگر
فصلِ چيدنِ انار نيست؟!
تعداد صفحات : 4