باید بازیگر شوم ،
آرامش را بازی کنم …
باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم …
باز باید مواظب اشک هایم باشم …
باز همان تظاهر همیشگی : خوبم …
یک شب یک غریبه میاد میشه همه کَست …
و
یک شب همه کَست میشه یک غریبه …
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
1 | 1545 | spwrrhymy |
![]() |
2 | 1460 | spwrrhymy |
![]() |
1 | 1155 | mr_sabbagh |
![]() |
2 | 1385 | mr_sabbagh |
![]() |
0 | 986 | fns4565 |
![]() |
0 | 1094 | fns4565 |
![]() |
2 | 1399 | millad1369 |
![]() |
1 | 1159 | millad1369 |
![]() |
0 | 902 | armanfanii |
![]() |
0 | 893 | armanfanii |
![]() |
0 | 877 | armanfanii |
![]() |
0 | 865 | armanfanii |
![]() |
0 | 824 | armanfanii |
![]() |
0 | 821 | armanfanii |
باید بازیگر شوم ،
آرامش را بازی کنم …
باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم …
باز باید مواظب اشک هایم باشم …
باز همان تظاهر همیشگی : خوبم …
یک شب یک غریبه میاد میشه همه کَست …
و
یک شب همه کَست میشه یک غریبه …
هر ثانیه که میگذرد ..
چیزی از تو را با خود میبرد
زمان غارتگـرِ غریـبی است
همه چیز را بی اجازه میبرد
و تنها یک چیز را همیشه فراموش میکند .. ...
حسِ دوست داشتن تو را ..!
تنهایی آدمها ب عمق یه دریاست ولی برای پرکردنش یه لیوان محبت کافیست…
هرجادلت شکست خودت شکسته هارو جمع کن,تاهرکس منت دست زخمیشوبه رخت نکشه!!
هرک بااحساس باشدعاقبت خواهدشکست این جواب سادگیست…
قصه اصحاب کهف یک شوخیست.اینجایک روزبخوابی همه توراازیادمیبرند…
هواسردنیست!!
ازیخ کردن های ماازسرسرمانیست
لحن بعضی ها زمستونیه!!..
دل قلک نیست که ....وقتی شکستیش چیزی گیرت بیاد ...نهایتش خودت ازش میایی بیرون که دیگه ..؟؟ارزشی نداری....
من از تمام آسمان یک باران رو میخواهم......ازتمام زمین یک خیابان رو......وازتمام تو.......یک دست......که قفل شود در دست من ....
تو گیر و دار حادثه وقتی که از گریه پرم
وقتی که بی صدای تو از کل دنیا دلخورم
وقتی تموم لحظه هام لبریزه از دلواپسی
وقتی که شبنم میشینه رو گلدونای اطلسی
وقتی که بی تو هر شبم از حس دلتنگی پره
پر میشم از سکوت تو تو لحظه های دلهره
فقط به تو فکر میکنم تا دلهره یادم بره
اسم منو صدا بزن از پشت قاب پنجره
وقتی که توی فاجعه دنبال یک آرامشم
چجوری میتونم از این دلواپسی رها بشم
از عمق لحظه های غم دستاتو خواهش میکنم
حتی از این فاصله هم تو رو نوازش میکنم
نشد یک لحظه از یادت جدا دل ! زهی دل ، آفرین دل ، مرحبا دل!
زدستش یک دم آسایش ندارم ، نمی دانم چه باید کرد با دل ؟
هزاران بار منعش کردم از عشق ، مگر برگشت از راه خطا دل . . . !
به چشمانت مرا دل مبتلا کرد ، فلاکت دل ، مصیبت دل ، بلا دل !
از این دل داد من بستان خدایا ، زدستش تا به کی گویم : خدا ، دل !
درون سینه آهی هم ندارد ، ستمکش دل ، پریشان دل ، گدا دل !
به تاری گردنش را بسته زلفت ، فقیر و عاجز و بی دست و پا دل !
بشد خاک و زکویت برنخیزد ، زهی ثابت قدم دل ، با وفا دل !
زعقل و دل دگر از من مپرسید ، چو عشق آمد ، کجا عقل و کجا دل !
تو لاهوتی ، ز دل نالی ، دل از تو ، حیا کن ، یا تو ساکت باش یا دل !
اقبال لاهوری
دو راهیه سختیه...!
وقتی ندونی محرمشی یا مزاحمش...
وقتی ندونی مرحم زخماشی یا نمک میپاشی روشون...
وقتی ندونی باید بخاطرش بجنگی یا کنار بکشی....
دو راهیه سختیه...
وقتی بعد از روزها انتظار..
ندونی موندنت رو میخواد یا رفتنت رو...؟!
چه بی صدا رفت
چه آرام و بی ریا رفت
او رفت ، اما از قلبم هیچگاه نرفت.
روزها رفتند، اما یاد او از خاطره ها نرفتند .
خورشید رفت ، غروب آمد ، اما نام او از دلم نرفت و مهرش همیشه در کنج دلم ماند.
او هست اما نیست ، او در قلب من است اما در کنارم نیست.
او رفت ، سهم من از رفتن او قطره های بی گناه اشکهای من بود.
او رفت اما هنوز قصه پا برجاست ، زندگی تمام نشده ، صدایش همیشه برایم آشناست.
او رفت ، اما من هنوز هستم ، او هست ، زیرا من نیمه ی دیگری از او هستم.
ما یکی هستیم ، او رفت اما هنوز به عشق هم زنده هستیم ، او نیست ، اما به عشق هم عاشق هستیم.
دسته گلی از گلهای نرگس چیده ام ، به یادت در طاغچه ی اتاق گذاشته ام ، عطر تو همیشه در اتاقم پیچیده ، یاد تو هنوز از خاطر گلها بیرون نرفته.
آن زمان که تو بودی ، دنیا برایم بهشت بود ، این تقدیر و سرنوشت بود که تو رفتی ، اما هنوز هم دنیا برایم زیباست ، زیرا یاد تو همیشه در دلهاست.
او رفت ،
چه بی صدا رفت ،
چه آرام و بی ریا رفت…
(سامیار)
ديگر تـــــــنها نیستم!!!
مدتی ست با تـــــو
در خودم…
زندگی میکنم…
بگذار سربه سینه من تا بگویمت اندوه چیست!
عشق کدام است!
غم کجاست!
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان...
عمریست در هوای تو از آشیان جداست
مثل گنجشک کوچکی هستم
خسته از حوضهای نقاشی؛
میشود آسمان من باشی؟
منتظر لحظه دیدار تو هستم
سهل است که بگویم که گرفتار تو هستم
هرچند که دور از منی و من ز تو دورم
برجان تو سوگند که به یاد تو هستم
آنان که زندگی را بستری از گلهای سرخ میدانند...
همیشه از خوارهای آن شکایت میکنند...
غافل از اینکه هر خوار پله ایست برای به دست آوردن یک گل سرخ
*** کسی دیگر نمیکوبد در این خانه ی متروک و ویران را ***
*** کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم ***
*** و من چون شمع میسوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند ***
*** و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم ***
*** درون کلبه ی خاموش خویش اما... ***
*** کسی حال من غمگین نمیپرسد ***
*** و من دریای پر اشکم که طوفانی به دل دارم ***
*** درون سینه ی پر جوش خویش اما... ***
*** کسی حال من تنــــــــــــــها نمیپرسد ***
*** و من چون تک درخت زرد پاییزم ***
*** که هردم با نسیمی میشود برگی جدا از او ***
*** و دیـــــــــــــــگر هیــــــــــــچ از من نمیـــــــــــــــــماند ***
روزی دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، پرسید: «چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟»
پسر جواب داد: «دلیلشو نمیدونم؛ اما واقعاً دوسِت دارم!»
- تو هیچ دلیلی نمیتونی بیاری؛ پس چطور دوسم داری؟ چطور میتونی بگی عاشقمی؟
- من جداً دلیلشو نمیدونم؛ اما میتونم بهت ثابت کنم
- ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی!
- باشه.. باشه! میگم؛ چون تو خوشگلی، صدات گرم و خواستنیه، همیشه بهم اهمیت میدی، دوست داشتنی هستی، باملاحظه هستی، بخاطر لبخندت..
آن روز دختر از جوابهای پسر راضی و قانع شد.
متأسفانه، چند روز بعد، دختر تصادفی وحشتناک کرد و به حالت کما رفت.
پسر نامهای در کنارش گذاشت با این مضمون:
«عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم؛ اما حالا که نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟ نه! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم! گفتم بخاطر اهمیت دادنها و ملاحظه کردنات دوسِت دارم؛ اما حالا که نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم! گفتم واسه لبخندات عاشقتم؛ اما حالا نه میتونی بخندی و نه حرکت کنی! پس منم نمیتونم عاشقت باشم! اگه عشق همیشه دلیل بخواد مث الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره! واقعاً عشق دلیل میخواد؟ نه! معلومه که نه! پس من هنوز هم عاشقتم.»
چــــــه مــــــــعــــــــادلــــ ــــه ی نــــــــا بــــــــرابــــــــری ؛
من برای دیدنت چشم هایم را میبنــدم و تو برای ندیدنــم !
به سانِ رود ...
که در نشیبِ درّه..سر به سنگ میزند..
رونده باش..
امیدِ هیچ معجزه ای ز مُرده نیست..
زنـــــده بــــاش ....
گاهی دلت به اندازه یک مجلس ختم میگیرد ،
حتی اگر تمام خیابان ها را آذین بسته باشند ...
یعنی میشود روزی برسد…
که بیایی…..
مرا در آغوش بگیری…
بخواهم گله کنم…
بگویی هیس….
بگویی همه کابوس ها تموم شد…..
حواسَتـْـ بــِہ دِلَـتــْ باشَـد
آטּ را هَر جایــے نَگُذار ...
ایـטּ روزهـا دِلـْ را مـیدُزدَنـْد
بَعد کــِہ بــِہ دَردِشاטּ نَخُوردے
جاے صَنـْدوقِ پُسـتــْ آטּ را
دَر سَطـْلِ آشـْغالـ میــے اَنـْدازَنـْد
وَ تو خوبـْـ میدانــے دِلــے کــِہ الـْمثنــے شُد
دیگر دلـْ نمــے شود
اینکه جدیدا سیگار می کشم خیلی بده
اما دلیلش خیلی بدتره
بعضیا فک می کنن با خیلیام
خیلیام فک می کنن با بعضیام
قشنگیش اینه که من موندم و تنهایی هام
اینکه جدیدا سیگار می کشم خیلی بده
اما دلیلش خیلی بدتره
بعضیا فک می کنن با خیلیام
خیلیام فک می کنن با بعضیام
قشنگیش اینه که من موندم و تنهایی هام
تعداد صفحات : 2